از سهله تا کوفه پیاده رفتیم خوب بود یه جورایی خودمونو آماده کردیم برای پیاده روی نجف تا کربلا.بین راه با خرما و ارده هایی که توی ظرف های بزرگ برای زوار گذاشته بودند قوت می گرفتیم.و صدای مداحی های عربی که البته صدای دوپس دوپسش بیشتر یاداور آهنگ هایی بود که این جوونا تو ماشینشون می ذارنو یاهاش سرعت می گیرنو...
بی خیال استغفرالله!
سهله خیلی شلوغ بود. اعمال رو انجام دادیم...مقام انبیا حضرت نوح ،حضرت ابراهیم و امام سجاد،حضرت مهدی ...هرکدوم اعمال و نماز خاص خودشو داشت. دل کندن از سهله وبیرون اومدنش سخت بود...
دوباره پیاده از سهله تا مسجد کوفه.اعمال مسجد رو انجام دادیم اما وقت نشد زیارت امیرالمومنین در مسجد کوفه رو بخونیم که حسرتش مونده تو دلم....
رسیدیم حسینیه. آمنه گفت اول ساکها رو اماده کنیمو بعد بریم حرم. (چون باید شب ساکهارو تحویل می دادیم و فقط کوله پشتی و وسایل ضروری 3 روز پیاده روی پیش خودمون می موند)
شب من و آمنه و فاطمه رفتیم بیرون حسینیه که الحمدالله سرویس آماده بود. میدون امام موسی صدر باید پیاده می شدیم .چون باقی مسیر بسته بود باید پیاده میرفتیم. چه صفایی داشت اون لحظه...
وارد تفتیش و بازجویی حرم شدیم.آمنه شروع کرد به صلوات دادن... برخامنه ای رهبر خوبان صلوات... و جمعیت عظیمی صلوات می فرستادن... یا گاهی به سبک و لهجه ی عرب هامی گفت : "صلو علی محمد صلوات بر محمد" (درصورت توان این قسمت با لهجه ی غلیظ عربی خوانده شود )
دیگه شیطنت های آمنه گل کردو یهو بلند گفت: سلامتی آمنه صلوات! عربای بیچاره هم انگار خوششون اومده یود هر صلواتو بلند تر از صلوات قبل!
وارد
صحن حرم امیر عشق حضرت علی بن ابیطالب شدیم. مکانی که حضور ملائک را در
آنجا حس می کردی... حس عجیبی دارد... احساس می کنی اصالتت آنجاست...زیارت
مهربانترین پدر دنیا...احساس می کنی از تمام تعلقات و دغدغه های دنیوی آزاد
شدی...حس زیبایی ست...وارد حرم شدم باذکر زیبای السلام علیک یا علی بن ابیطالب دل را به حریمش گره زدم و....حسی عجیب وزیبا.... دیگر توان وصف آن حس و حال را
ندارم... به آغوش کشیدن ضریح امیرالمومنین و حضرت آدم و حضرت نوح علی نبیهو آله و علیه السلام... تمام لذت های دنیا یک طرف لذت زیارت امیرالمومنین یک طرف دیگر....باید خودت اونجا باشی تا درک کنی چه می گویم...
بعد تو اون شلوغی دنبال جا برای نماز و زیارت نامه بودم.باید سریع میخوندم و از حرم بیرون میرفتم چون گویا آیت الله سیستانی گفته بودن تو این ایام که عتبات شلوغ هست درست نیست بیش از حد داخل حرم موند.و باید فضارو برای افراد دیگه مهیا کنیم.
بعد از زیارت رفتم تو صحن و به سمت ایوان نجف...
برگوهر سینه ام صدف را عشق است
تکیه به امیر لوکشف را عشق است
در بین نقاط دیدنی دنیا
گلدسته و ایوان نجف را عشق است
بعد داخل صحن، که با بچه ها قرار گذاشته بودیم ،منتظر نشستم.کنارم دوتا کوچولوی عرب بودن.اسم یکی اسماء اسم یکی علی.خیلی با مزه بودن با مادرشون دست و پا شکسته عربی صحبت کردم.اسممو پرسید: تا گفتم اکرم باتعجب نگاهی کردو به اطرافیانش هم گفت و اوناهم متعجب به من نگاه کردن...بعد چند دقیقه تازه متوجه شدم ماجرا از چه قراره. اکرم تو کشورهای عربی اسم مذکرنه مونث! و من کمی تا قسمتی دپرس
بگذریم...
فاطمه و آمنه اومدن.فاطمه(2) (با لهجه ی شیرین آذری) گفت: شنیدم شبهای جمعه امام زمان عج از باب القبله کربلا وارد حرم می شن.شاید درباره حرم امیرالمومنین هم صدق کنه.رفتیم دم باب القبله...چند دقیقه ای اونجا نشستیم... لحظات زیبایی بود...زوار فوج فوج وارد حرم می شدن. و یکسری بین اون شلوغی سینه خیز آن هم از روی پله وارد حرم می شدند....نمی دانم شاید می خواستند پایشان را روی قدوم مبارک حضرت صاحب عجل الله نگذارند....
تا ساعت 2 شب حرم بودیم بدجوری خوابمون گرفته بود . بیرون اومدن از حرم سخت بود...ولی باید می رفتیم که برای پیاده روی مشکلی پیش نیاد.از طرفی حسینیه دور بود و ماتنها می ترسیدیم بریم . بیرون حرم دیدیم چند نفر دارن ایرانی صحبت می کنن و خیلی خیلی اتفاقی سوال کردیم شما برای عهد آدینه هستید؟ بله روکه شنیدیم انگار دنیارو به ما دادن می دونستم لطف و کرم امیرالمومنین بیشتر از این حرفاست .ودنبال اونا راه افتادیم و رسیدیم به حسینیه. جا نبود! چاره ای نداشتیم جز اینکه بریم داخل و به زور خودمونو وسطا جا کنیم.
صبح روز 29جمعه صبح با شور و هیجان خاصی آماده شدیم برای پیاده روی.که خبر رسید وداع با امیرالمومنین هم توی برنامه هست.خیلی خوشحال شدیم.بیرون حسینیه آقای ناقدی مارو به گروه های8 نفره تقسیم کردند و آدرس حسینیه کربلا رو هم به تک تکمون دادن.و گفتن بعد از زیارت و وداع همه ساعت12 میدان امام موسی صدر باشن که به سمت کربلا راه بیفتیم..که مسیر اولیه جاده نجف به کربلا رو نشونمون بدن و بعد متفرق شیم. من و آمنه و فاطمه(2) و راضیه و محبوبه سادات سوار تاکسی شدیم وبه سمت حرم راه افتادیم .راننده فارسی بلد بود. از جلوی سفارت ایران رد شدیم و راننده سفارتو نشونمون داد و کلی ذوق کردیم
رسیدیم ب میدون امام موسی صدر. مسیر بسته بود.باید باقی رو پیاده می رفتیم. جلوتر رفتیم.سر از قبرستان وادی السلام دراوردیم باو جودی که مدیر کاروان قبلیمون گفته بود وادی السلام حتی روز هم خطر داره اما باز از بچه ها التماس کردم که قبل از حرم بریم وادی السلام ،مزار مرحوم قاضی و زیارت حضرت هود و صالح.آخهسری قبل هم قسمتم نشده بود.یکی موافق، یکی مخالف. مخالفا می ترسیدن و موافقا می گفتن خود ارواح طیبه ی وادی السلام کمک می کنن. خلاصه یک حرف شدیم و دل و زدیم به دریا.... وارد قبرستان شدیم. خلوت بود.جلوتر رفتیم.راه رو خیلی دقیق بلد نبودیم و لحظه ای سرگردان آن هم در بزرگترین قبرستان...
از طرفی وقت کم بود باید سریع از روی قبرهای مرتفع رد می شدیم.به یه کوچه ای رسیدیم و یه پیرزن عراقی گلاب می فروخت.ازش پرسیدیم و با لاخره به مزار هود و صالح و بعد مرحوم قاضی رسیدیم...لحظه ای ملکوتی...سر مزار عالم ربانی... همان عالم ربانی که ساعتهای طولانی عمرش را در وادی السلام به تفکر و مکاشفه می پرداخت.
بعد هم برای وداع راهی حرم شدیم.کوله هامونو تحویل امانت دادیم وبرای وداع با امیر المونین وارد صحن شدیم شدیم.البته داخل حرم نه. جمعه بود و حرم حسابی شلوغ بود.
ساعت 12/30میدان امام موسی صدر تجمع کردیم و روی چمنها منتظر بچه های دیگه بودیم که یه دفعه طیبه گفت بچه ها اونجارو حاج آقای پناهیان.خیلی برام جالب بود یکی از علمای برجسته ی ایرانی که یه عمر از منبرهاش مستفیض شدیم رو اونجا دیدم.
نوبت رسید به پیاده روی که تو پست بعدی خاطرات سه روز اسمونی... رو میذارم...
ادامه در پست بعدی