به نام خدای مادر...
وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد
صبح دراز تو سر مغرب شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد
قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد
شاید که ماندی و سفرت از قضا نشد
در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل کسی به پارچه ای نخ نما نشد
قحط طبیب اشک علی را مضاف کرد
قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
جان خودم قسم که همین چند روز پیش
گفتم که کج کنم سر این میخ را نشد
پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
چون من بساط قتل کسی رو به را نشد
شاعر: محمد سهرابی
پی نوشت: این چند روز تو روضه ی مادر راهم ندادن... اما این شعر خودش یه جورایی روضه ست.... خدا شاعرشو حفظ کنه