29/آذر/92
روز دوم پیاده روی شروع شد...بسم الله گفتیم و راه افتادیم...هوا شدید سرد بود. هرکس در حد توانش برای زوار نذری آماده کرده بود... فردی با آتشی که برای گرم کردن زائران روشن کرده بود خود را در این حماسه ی عظیم سهیم کرده بود... چقدر لذت بخش بود گرمای آن آتش ...خلوص نیت را به عینه در این مسیر می بینی...
احترام، محبت، مهربانی،ایثار ، وفاداری و از خودگذشتگی و.... همه را در این راه یاد گرفتم و کاش هیچ وقت فراموش نکنم...
برای نماز رسیدیم ستون 90 وضو گرفتیم رفتیم داخل موکب گرم گرم بود. برامون صبحانه اوردن. از اول سفر پنیر نخورده بودیم.آمنه شدید هوس پنیر کرده بود یهو دیدیم دست فاطمه پنیره! واقعا مثل بهشت بود هرچی هوس می کردیم بهش می رسیدیم... اگه دست خودم بود 1 ساعتی اونجا می خوابیدم چون شدید خوابم میومد ولی از ترس آمنه و طیبه مگه می شد چشممامو روهم بذارم؟؟ :(((
بعد از صرف صبحانه از موکب زدیم بیرون. تصمیم گرفتیم هم برای اینکه حواسمون به پذیرایی ها پرت نشه وهم برای اینکه از سرعت تند تر بشه از لاین سمت چپ بریم.اتفاقا خلوت تر هم بود. تو راه دعای عهد یه صفای دیگه ای میداد... و مداحی ها اونم مداحی های جواد مقدم که سرعتمونو تند می کرد... چیزی که دلم می طلبید زیارت ناحیه مقدسه بود که طیبه شروع کرد به خوندن ناحیه و ما زمزمه... زیبا بود ...هرچی بگم کم گفتم و واقعا زبانم قاصر است...حدیث زیبایی بین راه شدید توجهمون رو جلب کرد حدیث زیبایی حضرت مهدی عجل ا... تعالی فرجه الشریف یا درواقع گلایه حضرت از شیعیان بود که مفهومش این بود: حضرت می فرمایند شیعیان تحت قبه امام حسین علیه السلام برای مشکلات خود دعا می کنند اما برای فرج دعا نمی کنند...
یه جورایی تلنگر بود برامون...که تو راه بیشتر حواسمون رو جمع کنیم و بیشتر به یاد آقا باشیم. وذکرمون شد: اللهم عجل لولیک الفرج...
تاولهای پا شروع شد مجبور شدیم بریم همون لاین سمت راست تااز مراکز درمانی و هلل احمر که تو مسیر زیاد بود، پماد و باند بگیریم... همه چی صلواتی بود...
چشمم افتاد به دختر بچه کوچولویی که با عطر به استقبال زوار آمده بود...
جلوتر صحنه ای زیبا... چند تا خانم برای زوار نان داغ می پختن...
یه دفعه یاد خونه ی بابا بزرگ مرحومم تو بشرویه افتادم... بابا حاجی مهربون... خدا رحمتش کنه...
ظهر شد برای نماز رفتیم موکب اولاد علی خیلی تمیز و شیک بود. نماز خوندیم و بعد سفره بزرگ پهن کردن و باز پذیرایی ها شروع شد!
غذای جالبی بود برنج و گوشت و نخود فرنگی و کشمش! کنارش هم ماست کاله!!!!!
آمنه آب جوش می خواست حالا بیا به اینا بفهمون آب جوش می خوایم! کلی اشاره و کلنجار با لغات:
ماء لابارد
ماء داغ داغ
ماء جوش
ولی متوجه نمی شدند ... آخر آمنه گفت:باباجان مااااااااااااااااااااااااااء قل قل قل قل قل...
1 ساعتی اونجا خوابیدیم . بعد دوباره راه افتادیم.
صحنه های قشنگ و عجیبی می دیدیم: گوسفندی که صاحبش آن را پیاده می برد تا قربانی اش کند.
یا شتر و گوسفندانی که بین را به کرات دیده می شد...تا برای زائران امام حسین قربانی کنند و با گوشت تازه از آنها پذیرایی کنند
چشمم به بنر زیبای شهید حسن شحاته افتاد....همان دانشمند شیعه...شهید نیمه شعبان...شهیدی در رکاب حضرت صاحب الزمان...
خیلی اتفاقی دستم رفت روی زیارت عاشورایی که سال 88 سر مزار شهید حافظی تو گوشیم ضبط کرده بودم ... اونجا "من"من نبودم برای همه کار و همه ذکر ها و ... انگار کسی تو را می کشاند به سمت کاری و ذکری...
زیباترین ذکر پیاده روی اربعین ... ذکر امان از دل زینب!!!!!
با این ذکر آرووو می شدیم... تما خستگی مان از بین می رفت... درد پا معنا نداشت با این ذکر.... تاولها سوزشهای پا فراموش می شد... این سختی ها کجا؟ سختی های ام المصائب کجا؟
آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله و بادیه پیمای من است
یاد حرف اهل دلی افتادم: می گفت می دونید چرا تربت حسین شفاست؟؟؟چون وقتی بیماریم و کاممان رابا تربت تبرک می کنیم، تربت با خونمان مخلوط می شود و می گوید:
تو درد کشیده ای یا من؟
آن وقت است که درد را فراموش می کنیم!
چه دردو مصیبتی بالاتر از مصیبت حسین؟
اذان شد . رفتیم یه موکب برای نماز مغرب و عشا. از موکب که اومدیم بیرون یه آقایی نشسته بود و یک تلفن جلوش.بهمون گفت تلفن مجانی! اول باورمون نمی شد! دوباره گفت مجانی مجانی! تماس هر جای جهان مجانی! 4 تایی مثل کسایی که تو عمرشون تلفن ندیدن افتادیم به جون تلفن!ولی هرچی خونه رو می گرفتم کسی گوشیر و برنمی داشت.و فقط پیغام گذاشتم که ما 50 کیلومتری کربلا هستیم. بعد موبایل آسیه رو گرفتم. و این بار موفق شدم.
داخل موکب رفتیم باز هم جای سرد خصوصا برای ما که جلوی درب بیرون بودیم... مملو از بچه های عرب! اسم همشونو پرسیدم .اما من تا گفتم اسمم اکرم هست باز همه زدن زیر خنده در حدی که می رفتن به مادراشون می گفتن و به من اشاره می کردن و می خندیدن!بچه های خودمون هم که بدتر از اون موقع به بعد تصمیمم دیگه عوض شد گفتم تو این کشور دیگه کسی حق نداره منو اکرم صدا کنه و از حالا به بعد اسمم زینب هست!
اما بچه های کاروان از رو نرفتن و از اون موقع به بعد من رو اکرمه!!! صدا می کنن. عاملش همین وروجک های شیطونه
به ظاهر این وروجک ها نگاه نکنین اشک منو دراوردن... نمی دونم انرژی شون از کجا تامین شده بود
ادامه دارد...
ادامه در پست بعدی
پ.ن1: ثبت ام پیاده روی نجف تا کربلا ی نیمه شعبانشروع شده! ولی کی جرات داره تو خونه عنوان کنه؟!
پ.ن2: این روزا سالگرد شهدای مسجد ارکه... خوشا به سعادتشون که در خیمه ی غم امام حسین(ع) به عشق ارباب سوختند... برادران مجابی نیز از عشاقی بودند که در اون شب به ارباب لبیک گفتند.برای آشنایی کلیلککنید.
پ.ن3: تجمع هیت های مذهبی در اعتراض به فیلم رستاخیز 26بهمن 92 از نماز مغرب در مسجد ارک برگزارمی شود.اطلاعات بیشتر